داستان فیلم (Siberia) در مورد یک تاجر الماس به نام لوکاس هیل است که برای فروش یک الماس آبی کمیاب به روسیه سفر میکند. اما…
Siberia یکی از آن آثاری محسوب میشود که وقتی در جامعهی مخاطبانشان باشید، پس از تماشا کردنشان ابدا حس تلف شدن زمانتان را نخواهید داشت. چون فیلم همزمان با داشتن اشکالات بسیار، در مسیرهای درستی حرکت میکند و مطابق برنامهریزیهای فیلمساز، گامهای بهجا و کار راهاندازی در راه قصهگویی خود برمیدارد. اتمسفر سرد فیلم که بدون شک وامدار جریان داشتن اول تا آخر آن در کشور روسیه و تلاش فیلمساز برای هماهنگ کردن روایت با لوکیشن است، خودش به تنهایی برای طرفداران داستانهای آرامسوز که ذرهذره شخصیتشان را به درون گودال میکشند، به اندازهی کافی سرگرمکننده جلوه میکند. حال آن که روایت داستان به قدری سیاه و پرشده از لحظاتی زجرآور هم به نظر میرسد که تقریبا وقتی به پردهی پایانی فیلمنامه میرسیم، آنقدر در دنیای ناامیدکننده و سیاه اثر دستوپا زدهایم که حتی نمیتوانیم به راهی برای نجات پیدا کردن شخصیت اصلی قصه و رها شدنش از باتلاقی که در آن افتاده است، فکر کنیم. ولی این جنس از داستانگوییِ مطلقا آزاردهنده و سیاه که حتی جای کوچکی برای امیدوار بودن بیننده هم نگذاشته، همانقدر که برنامهریزی فیلمساز برای ساخت فیلمی شبهاروپایی در اروپا را نشان میدهد، نشاندهندهی افتادن او به دامی که برای هزاران فیلم هالیوودی دیگر هم در سالهای اخیر پهن شده نیز هست.
لطفا قبل از دانلود هر گونه محتوایی اعم از (فیلم , سریال , انیمیشن و …) به رده ی سنی تعریف شده توجه نمایید !!!